، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

فرشته های کوچولو

دبستان

اینقدر سرم شلوغ بود که نرسیدم به موقع از جشن پایان تحصیل زهرا بنویسم که حال باید از دردسرهای ثبت نام و اینکه کجا برای دبستان بهتره بنویسم در تالار مهر جشن پایان سال تحصیلی برگزار کردن تصمیم داشتیم محمد مهدی رو با خودمون ببریم ولی از اونجاییکه من ساعت جشن که ۴:۳۰ نوشته شده بود رو ۱۴:۳۰ خوندم ۲ساعت قبل راهی شدیم و وقتی پرسون پرسون تالار مهر رو پیدا کردیم دیدیم هیچ خبری نیست دلیل رو جویا شدم و فهمیدم چه اشتباهی کردم پس برگشتیم خونه و پسرم توی راه خوابید این شد که منو زهرا تنهایی جشن رفتیم                             از اونجایی که زهرا در کلاس هفت بود پس آخرین کلاسی بودن که برای دریافت لوح وجایزه بالا رفتن و زهرا حسابی بی تاب شده بوذ   ...
15 مرداد 1391

دخترم داره خانم میشه

۲ روز پیش رفتیم و زهرا واکسن پیش از دبستانش رو زد و راحت شدیم البته تا ۱ روز بعدش دستش درد داشت زهرا منتظر برای دریافت واکسن                           مدرسه هم که فعلا همون شایستگان ثبت نامش کردیم البته هنوز مصاحبه اش مونده که قراره بامون تماس بگیرن داریم یه پروژه بزرگ روشروع میکنیم از دبستان تا دانشگاه امیدوارم خدا کمکمون کنه و دخترم همیشه موفق باشه دخترم دیگه داره خانم میشه اینو از رفتاراش که کلی عوض شده میگم البته زهرا خانم از همون موقع که به دنیا اومد زیاد بچگی نکرد روحیه مخصوص خودشو داشت همیشه ترجیح میداد تو جمعبزرگترا باشه تا بچه ها وقتی با محمدمهدی مقایسش میکنم میفهمم چه فرشته ای بود نفهمیدم چطور این سالها گذشت و زهرای...
15 مرداد 1391

نیمه شعبان (تولد پسرم)

سه سال پیش بود که با دکترم صحبت کردیم برای اینکه پسرم روز نیمه شعبان به دنیا بیاد ۲ روز زودتر در روز جمعه ۱۶ مرداد ۸۸ مصادف با ۱۵ شعبان میلاد امام زمان پسرم رو به دنیا بیاره و این شد که اسمش رو به محمد مهدی تغییر دادیم                                  اینجا محمد تازه به دنیا اومده پشت در اتاق عمل به قشنگ شدنش امیدی نداشتیم                                   واین گل پسره ۲ سال و۱۱ ماهه ناز و شیطون من ذره ذره قد کشیدی درمن بزرگ شدی وریشه دواندی و شدی دنیای من با تو زیباتر شده روزها و شبهای من. ...
15 مرداد 1391

زهرا خانم

                  به جای مونده از عکس های ۲ پست قبل بالاخره مدرسه با ما تماس گرفت ومنو زهرا برای مصاحبه راهی مدرسه شدیم بماند که شب قبل خوب نخوابیده بودیم و تا دیر وقت بیدار بودیم خدا رو شکر دخترم سوالات رو خوب جواب داد و نامه تایید رو گرفت بعد هم با هم رفتیم و روپوش سفارش دادیم وگفتن که ۲۰ مرداد آماده میشه هنوز سنجش مونده که قراره فردا اقدام کنیم   ...
15 مرداد 1391

پسرم بزرگ شده

پسرم بازم موهاش رو کوتاه کرداینقدر موهاش بلند شده بود که هیچکس تشخیص نمیداد پسره یک دلیل دیگه هم گرمای هوا بود همیشه سرش خیس بود از طرفی هم اجازه نمیده موهاش رو ببندم  و میگه مگه من دختلم؟؟؟؟                                                         و از یه نمای دیگه                                                      توی آرایشگاه آقایی که میخواست موهاش رو کوتاه کنه بهش گفت نترسی محمد مهدی با چهره حق به جانب گفت:نمیتسسسسسسسسم من مددددددددددم(مردم) و اینم ژست بعد از کوتاهی موهاش این روزها متاسفانه عاشق یه شخصیت کامپیوتری شده اینجا فکر میکنه همون(جی تی آی) شده یعنی اینجوری گولش زدیم که راضی بشه موهاش رو کوتاه کنه     ...
15 مرداد 1391

تولد محمد مهدی

سه سال گذشته، باورم نمی شود  چه زود گذشت و من هنوز گاهی باورم نمی شود که تو کنار منی آمدنت ناباورانه بود و بودنت لذت بخش است. دوای تمام دردها ، غم ها و خستگی هایم است . وقتی نرمی بدنش را در آغوش می کشم، وقتی سر و صورت و دهانش را می بوسم و می بویم  هیچ غمی نمی ماند. من می دانم قدر   زمانی را که برای اولین بار لب هایت روی هم لغزید و صوتی شبیه ماما از بینشان خارج شد..قدر چشمان معصومت که پر از سوال اند.به چشم هایت فکر می کنم،به دریای پاکی که قطره ای آلودگی به آن راه نیافته.به چشم هایت فکر می کنم و سیر نمی شوم.به اولین قدم هایت فکر می کنم،به اولین موفقیت هایت،به اولین توپی که شوت می کنی،به اولین باری که جیشت را خبر می دهی.به اولین لقم...
15 مرداد 1391

پسرم بزرگ شده

پسرم بازم موهاش رو کوتاه کرداینقدر موهاش بلند شده بود که هیچکس تشخیص نمیداد پسره   یک دلیل دیگه هم گرمای هوا بود همیشه سرش خیس بود از طرفی هم اجازه نمیده موهاش رو ببندم  و میگه مگه من دختلم؟؟؟؟                                                         و از یه نمای دیگه              ...
4 مرداد 1391

<no title>

و اما اسفند: از طرف مدرسه برای بازدید از نمایشگاه هنری بچه ها دعوت شدیم روز آخر خودم رو رسوندم تا از کارهای دخترم دیدنم کنم و عکس بگیرم                                  این گل قرمزه نقاشی دختره منه                                 زهرا در جشن تولد دوستش  برای اولین باره که تنهایی توی یک مهمونی شرکت میکنه  این طرف و اون طرف زهرا هر دوتا همکلاسیهاش و هر دو اسمشون عسل                                 ...
4 مرداد 1391

نوروز 91

ل تصمیم گرفتم به خاطر بچه ها یک سفره بچه گونه برای هفت سین داشته باشیم .یک سفره قرمز و سفید با عروسکای کوچولو                            زهرا نمونه این عروسک رو از ۲ سالگی داشت و خیلی بش علاقه مند بود ولی دیگه خراب شده بود این عروسک جدید یکی از عیدیهای زهراست به اضافه ۱ جفت گوشواره که توی گوشش                           تعطیلات عید رو جایی نرفتیم فقط ۱۳ به در. . . البته منظورم از جایی مسافرته دید و بازدید های معمول که سر جاش بود     ...
4 مرداد 1391

<no title>

  تا دیده ام به روی جهان باز شد، زشوق لبخند مهربان تو جا در تنم دمید فریاد حاجتم چو برون آمد از گلو دست نوازش تو به فریاد من رسید . تقدیم به آنی که بهشت زیر پایش جا دارد به مادرم... که مهرش تا ابد در دلم جای دارد. تو بهترین گل، میان شهر گلهایی تو رنگ آفتابی، شب که می رسد، مثل ستاره، گوئیا مهتابی مادر خوبم، روزت مبارک امیدوارم بتوانم آن شکوه عشق را که در زمزمه های مادرانه ات یافتم به کودکانم تقدیم کنم   ...
4 مرداد 1391